ما را به روی دوست همه رنج راحت است


مرهم ز دست غیر نه مرهم جراحت است

حسن جمال و روی نکوخوش بود ولیک


آن جاست ذوق عشق که صاحب ملاحت است

می در فراق مونس بیدل بود که می


سرمایهی سخاوت و اصل سماحت است

پس بیش تر خلایق عالم مباحی اند


گر رخصت خواص به می از اباحت است

بر اهل دل ملامت و تشنیع شرط نیست


این جا به جای حسن مروت قباحت است

در دامن شکیب کشیدم به صبر پای


سیر محققانه نه کار سیاحت است

دعوی مکن نزاری و دم درکش و خموش


این جا که را محل و مجال فصاحت است

صعب است نامرادی و ناکامی و فراق


دیدار دوستان سبب استراحت است